جدول جو
جدول جو

معنی نبرد کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نبرد کردن
(عَ تَ)
جنگ کردن. جنگیدن:
وآن را که روزگار مساعد شد
با ناوکی نبرد کند سوزنش.
ناصرخسرو.
حاکمی گر عدل خواهی کرد با ما یا ستم
بنده ایم ار صلح خواهی کرد با ما یا نبرد.
سعدی.
- نبرد کردن باکسی، در تداول، یک ودو کردن با او. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نبرد کردن
للقتال
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به عربی
نبرد کردن
Battle
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نبرد کردن
combattre
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نبرد کردن
kupigana
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
نبرد کردن
combattere
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نبرد کردن
walczyć
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
نبرد کردن
сражаться
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به روسی
نبرد کردن
боротися
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نبرد کردن
vechten
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
نبرد کردن
kämpfen
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
نبرد کردن
luchar
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نبرد کردن
लड़ना
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به هندی
نبرد کردن
作战
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به چینی
نبرد کردن
যুদ্ধ করা
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
نبرد کردن
bertempur
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
نبرد کردن
savaşmak
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
نبرد کردن
싸우다
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
نبرد کردن
لڑنا
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به اردو
نبرد کردن
สู้
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
نبرد کردن
להילחם
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به عبری
نبرد کردن
lutar
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نبرد کردن
戦う
تصویری از نبرد کردن
تصویر نبرد کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناورد کردن
تصویر ناورد کردن
جولان کردن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(غَ شُ دَ)
نوردیدن. طی کردن:
بدین گونه می کرد ره را نورد
زمان زیر گردون زمین زیر گرد.
نظامی.
ملک فیروزفرمود در شهرها سیاحت باید کرد و زمین ها را مساحت ونورد، هر کجا نظر اختیار تو پسندد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 19) ، مسّاحی. اندازه گیری. (یادداشت مؤلف) ، مبارات. (یادداشت مؤلف) ، نبرد کردن. رجوع به نورد به معنی جنگ و خصومت و ناورد شود: المشاعره، با کسی به شعر نورد کردن. المصابره، با کسی به صبر نورد کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
نوعی جست زدن حیوانات (آهو اسب و غیره) گنبد زدن: شیر نر گنبد همی کرد از لغز در هوا چون موج دریا بیست گز. (مثنوی)، کوس بستن آماده حمله شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبره کردن
تصویر عبره کردن
عبور دادن گذشتن از جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرا کردن
تصویر تبرا کردن
دوری کردن بیزاری جستن، شفا یافتن، پاک و منزه شدن از تهمت و گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبری کردن
تصویر تبری کردن
بیزاری جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرید کردن
تصویر تبرید کردن
خنکی خوردن سردی خوردن، سرد کردن خنک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرد کردن
تصویر تمرد کردن
گردنکشی کردن، نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورد کردن
تصویر خورد کردن
ریزه ریزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنبر کردن
تصویر چنبر کردن
حلقه مانندی چون کمان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آباد کردن
تصویر آباد کردن
عمارت، عمران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبردکردن
تصویر نبردکردن
جنگیدن جنگ کردن حرب کردن، یانبردکردن باکسی. یک ودوکردن بااو
فرهنگ لغت هوشیار