- نبرد کردن (عَ تَ)
جنگ کردن. جنگیدن:
وآن را که روزگار مساعد شد
با ناوکی نبرد کند سوزنش.
ناصرخسرو.
حاکمی گر عدل خواهی کرد با ما یا ستم
بنده ایم ار صلح خواهی کرد با ما یا نبرد.
سعدی.
- نبرد کردن باکسی، در تداول، یک ودو کردن با او. (یادداشت مؤلف)
وآن را که روزگار مساعد شد
با ناوکی نبرد کند سوزنش.
ناصرخسرو.
حاکمی گر عدل خواهی کرد با ما یا ستم
بنده ایم ار صلح خواهی کرد با ما یا نبرد.
سعدی.
- نبرد کردن باکسی، در تداول، یک ودو کردن با او. (یادداشت مؤلف)
